پرستار نوزادی که تازه به دنیا اومده بود(ترسناک)

ساخت وبلاگ

اولين روزي كه رفتم دختر كوچولو رو كه ديدم شوكه شدم.حتي يك تار مو روي سرش نبود بخاطر شيمي درماني هايي كه انجام ميداد.

باهاش صحبت ميكردم.ميگفتم خاله عزيزم چرا مو نداري؟

 

با خنده و ذوق ميگفت خاله من خيلي مريض بودم اما رفتم يه جايي بعد كم كم موهام ريخت حالا خوبه خوب شــــــــــــدم!

ببين تپل تر از قبلا شدم.الان ديگه اصلا مريض نيستم

به خدا ديوونه ميشدم وقتي اين حرفا رو از بچه ي كوچيك ميشنيدم.خيلي اذيت ميشدم.مامان باباش خيلي بهش اهميت ميدادن.به طوري كه  وقتي خونه نبودن مرتب نماس ميگرفتن و سراغ بچشونو ميگرفت

مامانش باردار بود.سارا كوچولو به مامانش ميگفت ماماني اسم آجيمم بايد بذاري سارينا كه اسمش شبيه اسم من باشه.

ديروز صبح مامانش براي زايمان به بيمارستان رفت سارا هم خيلي اصرار داشت با مامانش بره اما اجازه نميدادن

ظهر براي استراحت روي تختش خوابيد و منم براش داستان خوندم.ساعت 4 بعد از ظهر براي ملاقاتِ مامانش و آجي كوچولوش ميخواستن برن و باباش رفت بالا سرش كه بيدارش كنه

هرچقدر صداش كرد سارا تكون نميخورد...خيلي آروم خوابيده بود...باباش دست بردار نبود.با صداي بلند و لرزون ميگفت سارا جون  بابا پاشو بريم آجيتو ببين...سارا جون بلند شو... خيلي صحنه وحشتناكي بود...من همون موقع زنگ زدم آمبولانس

اومدن و گفتن كه تموم كرده.دختر كوچولو مرده بود و تو دل كوچولوش موند كه آجيشو ببينه

خيلي ناراحت كننده بود.خيلي...

نتيجه ي پرستار بچه:

خدايا!يكي رو مياري يكي رو هم ميبري!حكمتش چيه؟خدايا رحم كن

اتاق وحشت،ترسناک ترین سایت داستان...
ما را در سایت اتاق وحشت،ترسناک ترین سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا محمدی vahsat بازدید : 216 تاريخ : پنجشنبه 6 خرداد 1395 ساعت: 14:38