موقع تموم میشد
خورد ب تعطیلی و کار عقب افتاد
از بالا(!) دستور اومد ک باس تا هر ساعتی ک میتونیم کار کنیم حتی تا نصفه شب
خلاصه شب اول همه چی داشت خوب پیش میرفت
ساعت 21 22 23 همه مشغول کار
بچه ها یکی یکی خسته میشدن و میرفتن
فقد من مونده بودمو سه نفر دیگه و مسئولمون ک دائم الچُرت بود
همینجور ک داشتیم کار میکردیم هیچوخ یادم نمیره ی صدایی شنیدم مثه صدای ضجه، ضجه وحشتناک ک الانم یادش میفتم مو ب تنم سیخه خدا شاهده صدایی ک ب عمرم نشنیدم و نخواهم شنید ایشالا
همون موقع مسئولمون ک عینکش تا نوک دماغش اومده بود پایین از خواب پرید
پیر هم بود بنده خدا شمالی هم بود اولین چیزی ک گفت با صدای لرزون : چی صدا بود؟(صدای چی بود)
هیچ کس هم جز ما تو اداره نبود
عاقا ما رنگمون مثه گچ سفید شده بود همه ب صورت خود جوش پرونده ها رو جمع کردیم زدیم بیرون
خدا میدونه تا خونه چن تا بسم ا.. گفتم
برچسب : نویسنده : علیرضا محمدی vahsat بازدید : 181