خاطرات واقعی راهرو ترسناک

ساخت وبلاگ

سالها پیش که هنوز مدرسه ام نمیرفتم حدودا 5.6 ساله بودم که رفتیم خونه ی یکی از اقوام توکرج.خونشون دوتا حیاط داشت که به وسیله یه راهرو بهم وصل شده بودن وانبار خونشون داخل این راهرو بود.با خواهرزادم داشتم بازی میکردم که شروع به دویدن تو این راهرو کردیم وقتی به دمه انباری رسیدم دیدم یه صدایی از تو انباری اومد که منو صدا کرد.من چون بچه بودمو این چیزارو نمیفهمیدن چیه.ترس چیه...رفتم پایین
بخدا بگم چی دیدم باور نمیکنین...
دوتا نوزاد قنداقه دیدم که یکیشون ریشو سبیال داشت ویکی دیگه هم مثل زنها موهای بلند انگکار صورت دوتا ادم بزرگه بزاری رو بدن نوزاد.اونی که شبیه مردا بود با صدای کاملا بالغ شروع بحرف زدن بامن کرد که یهو پا به فرار گذاشتم
نقد گریه کرده بودم دیگه صدام در نمیومد وقتی با پدرم وبقیه رفتیم تو انبار دیگه اثری ازسون نبود.
ولی خدا سر شاهده این اتفاق واقعا برام افاده والان که یادم اومده دوباره موهای تنم سیخ شده

اتاق وحشت،ترسناک ترین سایت داستان...
ما را در سایت اتاق وحشت،ترسناک ترین سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا محمدی vahsat بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 6 خرداد 1395 ساعت: 14:30